باشد که نفرین درخت ها عقب سرمان روانه نگردد
اگر در ساحت فعالان رسانه ای توهین تلقی نشود باید بگویم فعالیت در حوزه خبر و اطلاع رسانی امروز یک جور دیوانگی است. آدم عاقل چرتکه می اندازد، دو دو تا چهار تا میکند و برآورد میکند ببیند نسبت هزینه به فایده کاری که آغازش میکند دست کم روی کاغذ چگونه است. چه قدر صرفه دارد چه قدر می ارزد حالانه صرفاً از منظر مالی و اقتصادی که البته در جای خود قطعاً مهم و بایسته ی ارزیابی است. که از منظر اجتماعی و سیاسی و عمق تأثیر گذاری و مورد اقبال واقع شدن .
حالا در زمانه ای که رخدادها، تحلیل ها سوالات و هر آنچه در تاریکخانه ذهن آدمها می گذرد در لحظه، طرح و منعکس میشود و در چشم بر هم زدنی جهان را در می نوردد و به ناگاه انگار در سیاهچاله ی زمان بلعیده و کم می شود، طوری که انگار هیچگاه وجود نداشته اند و در دورانی که آدمها عادت کرده اند به شتاب به اسکرول کردن مداوم صفحات شیشه ای و سر خوردن لای جدیدترین و تازه ترین رخدادها و حوصله شان تاب تطویل و تفصیل ندارد و در شرایطی که بازار آهستگی مکتب تأمل و انتظار بی مشتری است اهتمام به انتشار یک هفته نامه ی کاغذی جز جنون چه چیز دیگری می تواند باشد؟ هر بعدی از این اقدام را در هر قالب و سنجه ای که بگذاری هیچ صرفه ای از آن نمی چکد. اما گاهی به دور از همه ی حساب و کتابها باید در مسیری پیش رفت که فکر می کنیم درست است. برخی موضوعات را نمیشود جوری چلاند که در محدودیتهای کاراکتری ایکس و اینستاگرام جا بشود.
نمیشود هم اجازه داد برخی به پشتوانه ی حافظه کوتاه مدت شبکه های اجتماعی از ي زیر بار «پاسخگویی شانه خالی کنند و مسائل را به هوای آنکه حواسها به زودی پرت مسائل جدیدتره خواهد شد بی صاحب باقی بگذارند. همین شد که این بار سوار بر «صیاد نسیم ملایم مشرق زمین آمدیم تا کمی صبر، کمی گندی را به روزمره مان اضافه کنیم.
از مسابقه ی سرعت و سبقت در نشر اخبار و اطلاعات و نظرات کنار بکشیم و به جایش لذت تورق کاغذ و ثبت گزارش و گفتگوهای تفصیلی که حوصله بیشتری برای مداقه و خوانش می طلبد را به حافظه بلندمدت جمعی الصاق کنیم. باشد که این شیوه کارآمد افتد و نفرین درخت ها عقب سرمان روانه نگردد….